زمان جاری : چهارشنبه 06 تیر 1403 - 3:51 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



محمدرضا گلزار,سایت گلزاریا
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 317
نویسنده پیام
sanabanoo آفلاین

مدیر تالار
ارسال‌ها : 509
عضویت: 7 /8 /1393
تشکرها : 105
تشکر شده : 594
داستان خواندنی دختر غم زده - عرفانی
با احترام,
تقدیم به تمام انسان های با شرف , که انسانیت
را رواج می دهند و به حضور خداوند ایمان
دارند ..
تقدیم به انسانهایی که مصیبت های زندگی خود
را با صبر , تحمل کردند و توکلشان به الله کم نشد
یا حق!



معرفی کتابشاید
تا بحال فکر کرده باشید که آخر دنیا چیست کجاست ما چرا به این دنیای ظاهرا
پهناور اما خاکی آمده ایم آیا رسالتی داریم؟ اصلا خودمان می دانستیم چه می
شود؟ تا بحال داستانهایی را شنیده اید که ماورایی باشند و باورش برایتان
سخت باشد؟ تا چقدر به این داستانها ایمان دارید؟ در این کتاب که برگرفته از
داستان های حقیقی معنوی و عرفانی و ماوراییست به سوالات خود تا حدودی
خواهید رسید.
اصرار نمی کنم که باور کنید!
زمان این اتفاقات مشخص نیست، شاید هم اصلا زمانی ندارد همانطور که مکانش قابل توصیف نیست، همانطور که حس و حالش قابل بیان نیست!
من در گذشته ایمان قوی داشتم و همین که به زبان آوردم به الله ایمان دارم مصیبت ها و بلاها چنان به سرم هوار شد که اکنون در
سن سی سالگی به دوران باز نشستگی خود رسیده ام.
کمرم
شکست چرا که حق دفاع کردن را از من گرفتند و نتوانستم ثابت کنم یا فرصتی
برای ثابت کردن داشته باشم که بی گناه هستم و این موضوع به شدت مرا افسرده
کرد، زمانیکه افسرده شدم، قدرتم را از دست دادم تهمت, بار سنگینی بود که
مرا به زمین زد، اکنون کم کم به زندگی عادی بازگشته ام.
دنیای معنویت
و شناخت پروردگار دنیای دیوانه کننده ایست، وقتی راهش را بگیری باید قید
آرامش و زندگی راحت را بزنی، وارد دنیاهای عجیب روح می شوی و روح یک انسان
چنان بر تو آشکار می شود و چنان زخمی ات می کند که هیچ کس قادر درک نیست.
شاید کسانی که زیاد نماز می خوانند و در زندگی خود معجزه خداوند را بارها حس کرده اند داستان های مرا بفهمند اما باورش ...!

جمعه 20 اسفند 1395 - 23:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sanabanoo آفلاین


مدیر تالار
ارسال‌ها : 509
عضویت: 7 /8 /1393
تشکرها : 105
تشکر شده : 594
پاسخ : 1 RE نحوه خرید کتاب دختر غم زده الهه فاخته
با عرض سلام
دوستان عزیز این کتاب بصورت فایل pdf در اختیار عموم به
منظور خوانده شدن قرار می گیرد لذا چنانچه این کتاب مورد
پسند شما بود , مبلغ کتاب را که 25000 می باشد به شماره
حساب ذیل بنام الهه آجورلو واریز نمایید .
شماره کارت : 6274121162506273
بانک اقتصاد نوین : اعتبار واریز تا مرداد 97
سپاس



آدرس سایتهای رسمی بانو الهه فاخته
اینستاگرام :
Instagram.com/elahe_fakhteh
Instagram.com/poem_fakhteh
تلگرام :
telegram.me/elahe_fakhteh

جمعه 20 اسفند 1395 - 23:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sanabanoo آفلاین


مدیر تالار
ارسال‌ها : 509
عضویت: 7 /8 /1393
تشکرها : 105
تشکر شده : 594
پاسخ : 2 RE مقدمه کتاب دختر غم زده بانو الهه فاخته
مقدمه
داستانهایی که در انتهای این کتاب نوشته شده است حقیقی ست
و برگرفته از زندگی خودم می باشد که در انتهای کتاب به صورت
یک داستان مشخص در قالب چهارده فصل جمع بندی شده است
.
اصرار نمی کنم که باور کنید !
زمان این اتفاقات مشخص نیست , شاید هم اصلا زمانی ندارد
همانطور که مکانش قابل توصیف نیست , همانطور که حس و
حالش قابل بیان نیست !
من در گذشته ایمان قوی داشتم و همین که به زبان آوردم به الله
ایمان دارم مصیبت ها و بلاها چنان به سرم هوار شد که اکنون در
سن سی سالگی به دوران باز نشستگی خود رسیده ام .


کمرم شکست چرا که حق دفاع کردن را از من گرفتند و نتوانستم
ثابت کنم یا فرصتی برای ثابت کردن داشته باشم که بی گناه
هستم و این موضوع به شدت مرا افسرده کرد , زمانیکه افسرده
شدم , قدرتم را از دست دادم
تهمت, بار سنگینی بود که مرا به زمین زد , اکنون کم کم به
زندگی عادی بازگشته ام
دنیای معنویت و شناخت پروردگار دنیای دیوانه کننده ایست ,
وقتی راهش را بگیری باید قید آرامش و زندگی راحت را بزنی
, وارد دنیاهای عجیب روح می شوی و روح یک انسان چنان بر
تو آشکار می شود و چنان زخمی ات می کند که هیچ کس قادر
درک نیست .
شاید کسانی که زیاد نماز می خوانند و در زندگی خود معجزه
خداوند را بارها حس کرده اند داستانهای مرا بفهمند اما باورش ... !
باورش مهم نیست , مهم ....

شنبه 21 اسفند 1395 - 00:00
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sanabanoo آفلاین


مدیر تالار
ارسال‌ها : 509
عضویت: 7 /8 /1393
تشکرها : 105
تشکر شده : 594
پاسخ : 3 RE فصل اول - کتاب دختر غم زده - به قلم بانو الهه فاخته

فصل اول
کنار پنجره دختری ایستاده . قد متوسط, موهای فر و
نسبتا بلند , چشم و ابروی مشکی . لیوان چای را در دست
گرفته و از پشت پرده به هیاهوی ماشینها نگاه می کند .
ناگهان خاطرات کودکی اش در ذهنش متجلی می شود .
کودکی کوچک, با پوست سبزه و موهای فرفری . در یک
شهرک. کوچه هایی خاکی با خانه هایی آجری . مردمانی
شبیه به هم . گاهی مهربانی گاهی نامهربان . صبح مثل
همیشه از خواب بیدار می شود .

دخترک صبحانه نمی خورد . انگار کسی به یاد او نیست .
همیشه اخم بر ابرو دارد .
از پله ها بالا می رود وارد حیاط خانه می شود . بوی گل
شب بو که صبح پدر رویشان آب پاشیده بود, کل حیاط
را گرفته است . گلهای آفتاب گردان به خط ایستاده اند و
منتظر فرمان آفتاب هستند . باغچه ی کوچکی که یک
درخت یاس جوان دارد که پر پشت نیست . یک درخت
سیب, دو درخت انار, درخت خرمالو و در قسمتی از باغچه
ریحان و تره و جعفری و تربچه . دخترک همیشه تربچه ها
را میکند و می خورد . او عاشق تربچه های قرمز کوچک
است . حیاط را پشت سر می گذارد و به سمت کوچه می
رود . سمت چپ, خاکریز بزرگی است که قرار بود یک روز
خانه ای شود .
به سمت دختران هم سن خود می رود . به امید اینکه
شاید بازی کند اما اینبار نه تنها به او میخندند بلکه موهای
فرفری اش را مسخره میکنند . او فقط چهار سال دارد .
اشک در چشمانش حلقه می بندد و به سمت جایی می
رود که همیشه تنها در آن بازی می کند . تلی از خاک
. بدون عروسک, بدون اسباب بازی ... با خاک با سنگ...


ظهر که می شود به خانه می رود ...
ناگهان بوی باران را حس می کند ... پنجره میزبان قطره
های باران شده است . دخترک خیسی اشکهایش را روی
گونه هایش حس می کند . چهار سالگی و باز هم تنهایی!


شنبه 21 اسفند 1395 - 00:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sanabanoo آفلاین


مدیر تالار
ارسال‌ها : 509
عضویت: 7 /8 /1393
تشکرها : 105
تشکر شده : 594
پاسخ : 4 RE فصل دوم - کتاب دختر غم زده - به قلم بانو الهه فاخته
در آسمان ششم همه جمع شده اند . هر کس وظیفه ای
دارد . رسالتی که باید انجامش دهد و برای آن شوق دارد
. هر کس گمان می کند که بهتر از دیگری رسالتش را
انجام خواهد داد .
فرشتگان به هر کس نامه خدا را می دهند و با لبخند
بدرقه اش می کنند . روح یک دختر که با دستان مهربان
خدا, نورانی شده است از آسمان ششم می گذرد و میداند
برای رفتن به آسمان هفتم باید رسالتش را درست انجام
دهد .



شنبه 21 اسفند 1395 - 00:02
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sanabanoo آفلاین


مدیر تالار
ارسال‌ها : 509
عضویت: 7 /8 /1393
تشکرها : 105
تشکر شده : 594
پاسخ : 5 RE فصل سوم- کتاب دختر غم زده - به قلم بانو الهه فاخته
به آسمان پنجم می رسد .
پیرمردی با موهای سپید, و چشمانی عمیق با لبخندی مهربان منتظر اوست .
..... )در این شش آسمان تمامی لبخندها زیبا هستند .
تمامی لبخند ها بوی خدا را می دهند.( ....

روی صندلی فرتوتی نشسته است که بوی تازگی می دهد
اما سپید است . چون برف سرد . به اطراف نگاه می کند
همه جا سپید است و او سردش شده است

پیرمرد با صدای بلند می خندد , دانه های برف از روی
زمین جدا می شوند و روی تن دخترک را می گیرند .
دخترک از سرما سرخ می شود . اما وقتی برفها تن او را
می پوشانند سرما را احساس نمیکند .
از بازتاب آفتاب روی برفها , حس مطلوبی می گیرد .
به پیرمرد نگاه می کند .
می گوید: اینجا کجاست ؟ اسم این سرزمین چیست ؟
آیا من باید رسالت خود را در این سرزمین به انجام برسانم؟
...... ) با خود فکر می کند تحمل این سرما برای رسیدن
به آسمان هفتم می ارزد . (.....
اما پیر مرد افکار او را با کلمه ای متراکم می کند ...
..... زمستان ...
در زمستان سرد, نغمه گرماییست
که اگر عاشق باشی,می فهمی
تن عاشق گرم است,وقتی
هر لحظه از حس تو می جوشد.... شعرواره های سپید من
.....الهه فاخته...


دخترک می گوید زمستان ؟ زمستان دیگر چیست ؟
......) در کولاک تنهایی زمان
باران خیس اشک, چشمان خسته مرا دارد نگاه
آیا سوزش استخوانها را چشیده اید ای بیت های سپید؟
سردی زمستان عجول و, هم سردی تنهایی خموش
در این ورطه سرد و غریب ... یاد تو است پشتوانه گرم تنم!
در اوج این سرمای دل فریب (
... شاعر الهه فاخته ........ 1385
پیرمرد می گوید زمستان تحمل بر سختی است .
تو برای انجام رسالتت بارها زمستان را تجربه خواهی کرد
اما به یاد داشته باش همیشه راهی هست . همانطور که
سرمای تن تو را همین دانه های برف چون پوششی به
گرما تبدیل کردند , می توانند بر تمام زندگیت ببارند و

تو اگر راهی نیابی از سرمایش خواهی مرد و رسالتت را به
پایان نخواهی رساند حتی شروع هم نخواهی کرد .
دخترک گفت :
من چگونه باید در برابر این سرمای عجیب دوام بیاورم ؟
) ... فریاد زدم : نقطه آخر اینجاست ؟
دل اندوهم گفت : نه
و چنان روشن گفت
که تمنای سکوت, جان غمگینم را گرفت
آرام شدم درس خود را خواندم
... صبر ! ....
شاعر الهه فاخته 1385 (
پیرمرد با نگاه مهربانش خردمندانه خندید و گفت : انسان
موجودیست که در هر شرایطی راهی خواهد یافت!
یرمرد نزدیک دختر شد . دستان او را گرفت و یک بلور
برف به او داد . بلوری زیبا و درخشنده , آنقدر شفاف که
دخترک چهره خود را در آن دید . چهره ای که با آن بیگانه
بود . چهره ای که شباهتی به چهره واقعی او نداشت .
پیرمرد در گوش دختر زمزمه کرد . این هدیه من از زمستان
است به تو . تا هر وقت بلور برف را دیدی یاد حرفهای من
بیافتی و بدانی که همیشه یک راهی هست !

به من بگو, حال که این سرما را دیده ای باز هم می خواهی
رسالتت را شروع کنی و به سرانجام برسانی ؟
دخترک با صدای بلند و محکم گفت : بله
پیرمرد گفت : حالا به آسمان چهارم برو و حرفهای مرا از
یاد نبر .



شنبه 21 اسفند 1395 - 00:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sanabanoo آفلاین


مدیر تالار
ارسال‌ها : 509
عضویت: 7 /8 /1393
تشکرها : 105
تشکر شده : 594
پاسخ : 6 RE فصل چهارم- کتاب دختر غم زده - به قلم بانو الهه فاخته
زمین زیر پای دختر لرزید , چاله ای باز شد و او به سمت
آسمان چهارم پرت شد . هنوز سردش بود . به زمین آسمان
چهارم که رسید کمی دردش گرفت . احساس عجیبی بود
. او تا به حال درد را درک نکرده بود .
خوب نگاه کرد . کسی را ندید .
رنگ آسمان چهارم سرخ بود . درختان همگی خشک شده
بودند . برگها روی زمین می افتادند

اینک سرما از تن دخترک رخت بسته بود . نسیم ملایمی
وزید. موهای دختر, صورتش را نوازش کرد . دخترک هنوز
روی برگها نشسته بود .
ناگهان صدای زنی مقتدر از پشت درختانی که برگهایشان
زرد بود و نیمی از برگهایشان را روی زمین ریخته بودند
به گوش رسید .
............... سلام, دختر زیبا ! آیا می خواهی رسالتت را انجام
دهی ؟ ...............
دختر که هنوز هیچ چهره ای از آن زن ندیده بود مشتاق
سمت صدا دوید و چرخید و گفت آری آری من میخواهم
رسالتم را انجام دهم تا خدایم را خشنود سازم .
آن زن دوباره با صدایی رسا و بلند گفت :
آیا خدا را آنقدر دوست داری که می خواهی خشنودش
سازی؟
دخترک گفت: این دیگر چه حرفیست ؟ خدا همیشه با
من مهربان بوده است .همیشه در کنار او شاد و خندان
بوده ام .

او را همه دوست دارند مگر می شود کسی باشد که او را
دوست نداشته باشد ؟
زن گفت : آری تو در انجام رسالت خویش مردمانی را
خواهی یافت که خدا را فراموش کرده اند .
................. ) دخترک با خود اندیشید : مگر می شود خدا را
از ذهن برد؟ او که کوچک نیست( ...........
دخترک با صدایی بلند گفت : خدا که کوچک نیست ,
خدا که کم نیست چگونه فراموش شود؟ حتی فرشتگان
هم فراموش نمیکنند و در سرزمینی که من در آن بودم
, فراموشی فقط یک افسانه بود ... بدون خدا زندگی
کردن ممکن نیست !
زن فریاد زد : و اینک تو به سرزمینی خواهی رفت
که فراموشی در آن نه تنها یک افسانه نیست بلکه یک
داستان غم انگیز است .
که گاهی ... فقط گاهی خوب است که باشد .

حالا خم شو و یک برگ از روی زمین بردار .
دخترک خم شد و برگی را از روی زمین برداشت که
زرد بود و تکه ای از آن در دست دخترک خورد شد .
.....باز پاییز رسید,فصل رویاها رسید
فصل ساده , بی اراده از پی تغییر
فصل شعر و فصل عشاق
فصل عجیب رنگهای کهکشان
باز پاییز رسید
قلب شاعر تکانی میخورد
ماه می لرزد ..قصه ای می آید از اعماق دل
مثل پاییز پیچیده و زیبا, شاعری کن تا میتوانی ای
رفیق!
..... شاعر الهه فاخته )کتاب شعرواره های سپید من (
زن مقتدر گفت : این هدیه من برای تو است . یادت باشد
که تو اکنون در خزان هستی .
گاهی باید فراموش کنی , گاهی باید فراموش نکنی .

گاهی باید دوست بداری گاهی نباید دوست بداری .
گاهی باید ببخشی گاهی نه
گاهی باید مهربانی کنی گاهی بیشتر
گاهی باید اعتماد کنی گاهی نه !
دخترک گفت این همه دو دلی برای چیست ؟
زن گفت : برای اینکه بتوانی در دنیای جدید زندگی
کنی . فقط از تو می خواهم با من عهدی ببندی .
دخترک گفت : با تو پیمانی ببندم ؟
زن گفت: پیمان ببند در آن دنیا خدا را از یاد نبری !
دخترک خندید و بلند بلند قهقهه زد ..
خدا را از یاد ببرم ! خدا دوست من است .
و همانطور که می خندید زن پاییزی خاموش شد .
برگها با بادی خشمگین از زمین کنده شدند به دور

دخترک پیچیدند و دخترک که باز هم داشت بلند بلند
می خندید در بین این گردباد پاییزی قرار گرفت ...
قطره های باران صورتش را خیس کردند . حس خوبی
داشت. چشمانش را بست و با باران را حس کرد.
وقتی چشمانش را باز کرد
گفت: راستی گفتی اینجا خزان بود ؟

شنبه 21 اسفند 1395 - 00:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

سایت گلزاریا برای محمدرضا گلزار تنها سایت گلزاریای واقعی ست محمدرضا گلزار ,سایت رسمی گلزاریا برای محمدرضا گلزار منعکس کننده اخبار کامل فیلم ها و سریال محمدرضا گلزار که عکس ها و پشت صحنه ها بصورت دانلود و اخبار اکران فیلم های رضا گلزار را اطلاع رسانی می کند