شعر نو عاشقانه شاعر الهه فاخته تقدیم به تمامی قلبهای عاشق
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بِستر ذهن
رخنه می اندازد در چِشم
باشد که نگاهی چَشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بِستر ذهن
رخنه می اندازد در چِشم
باشد که نگاهی چَشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب
خاطراتت را چیدم از آنچه گذشت
خندیدم
یاد لبخند تو من را خندانید
من به لبخند تو جان می گیرم
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم دزدید
خاموش شدم
در کجا سفره خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
شاعر الهه فاخته