محمدرضا گلزار ♥ گلزاریا

            همیشه تو برایمان می نویسی اینبار من می نویسم !

            گاهی دلم می گیرد و درمیان شعله های بر افروخته ی سوختن تنها صدایی که در گوشم زمزمه می کند آرام باش ، تمام روح زخمی ام یکباره سرد می گردد از گر گرفتن آتش ....

        گاهی دلم می گوید پس آدمهای مهربان و پر عاطفه کجا رفتند و تنها اسمی که به یاد می آورم ازمیان هزارهزار هزار انسان تنها توهستی که از پس سالها بد نشدی بل بهتر هم شدی ...

        گاهی صدای قمری بالای پنجر ه  را با صدای تو اشتباه می گیرم ... و دلم نوید زیباتری را می دهد این که تا من هستم تو نیز هستی و من برایت با تک تک ذرات جسم و روحم آرزو می کنم باشی .... باشی و پر افتخار بمانی حتی اگر باز هم سفر رفتی آنقدر پر افتخار باشی که فراموش نشوی ...

        و آن زمان باز هم برایت اسپنددود می کنم و می گویم چشم حسودان کور .

        گاهی فقط یک کم دلم به تنگ می آید و من احساس می کنم هیچ جایی بهتر از بستر نیست تا چشمهایم را ببندم و گوشهایم را بگیرم و تنها به صدای نفس های تو گوش دهم ... صدای نفس هایی که حتی عروسکم نیز نمی شوند ... عروسکی که همه می گویند حرف می زند .با چشمانش

        آری من هم با چشمانم حرف می زنم با چشمانم درس می دهم با چشمانم مهربانی می کنم و گاهی هم اخم .... و هنوز نمی دانم چشم های من جرا اینقدر عجیب هستند .... !

        گاهی مثل امشب فقط گاهی مثل هر شب دلم آنقدر می گیرد که چرا نمی آیی و نجوای مرا نمی شنوی ! لالایی شب های من چشم های روشن تو هستند و زمزمه ای که به من می گوید ارام بخواب دختر تنهای شب !

        و من باز هم برایت دعا م یکنم یعنی اول برای تو بعد برای خودم حتی آن زمان که ماشینی با سرعت از مقابلم می گذرد و من صدای تاپ و توپ قلبم را می شنوم و احساس می کنم نه از مقابلم بلکه از رویم می گذرد اول برای تو دعا می کنم ...

        و من نمی دانم چرا واژه ها اینقدر سخت از زبان قلم می افتند انگار دنیای من دنیای دیگریست !

        وقتی می گویم صدای اجسام را می شنوم همه می خندند اما آدمی بزرگ به من گفت باید عاشق و پر از احساس باشی و درک عمیقی داشته باشی تا بتوانی به این حالت برسی ... من برای خنده هایم اسم نمی گذارم ... خنده هایم زیباست چون قلب عاشق و پر مهری دارم حتی ان زمان که تو نبودی و من ساز می زدم و چون تویی نبود استاد گفت تویی که بدون علم ساز می نوازی عاشقی و عشق از درون تومی جوشد .  گمان می کردم عشق یعنی دلبستن به یک انسان ولی اینچون نبود ... فهمیدم چیز دیگری هست که تماما جاریست و نامش را با شعر هم نمی شود بیان کرد حتی با رقص حروف ! چیزی شبیه نور که چهره ات را جذاب می کند و تمام روحت را ناخواسته می گیرد و همان اتفاقی میافتد که مطمئن هستی زیر یک ماشین مرده ای اما هنوز زنده هستی انگار تکلیفی داری که هنوز پایانش نداده ای !!!!

        و تو  ، و تو ، و تو  به من یاد می آوری آن زمان که از زندگی سرد شده ام یادم می آو ری هنوز نوری هست و هنوز همان گرمای عجیب کودکی در اطرافم می پیچد و من همیشه سلامت هستم و در امان ...

        خواستم بگویم ممنون که هستی و عطر عشق را می پراکانی ...

        در این دنیای ماتم زده عشق یک برکت است ....

        و من عاشق تمام کسانی هستم که تو را عاشقانه می پرستند ...

        الهه فاخته