زمان جاری : دوشنبه 11 تیر 1403 - 3:57 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



محمدرضا گلزار,سایت گلزاریا
elham آفلاین



ارسال‌ها : 1155
عضویت: 1 /9 /1393
محل زندگی: شیراز
سن: 27
تشکرها : 2082
تشکر شده : 1271
پاسخ : 1 RE یه داستان واقعی
سلام.یادمه چند سال پیش با مادرم قهر کردم. داشتم حیاط را جارو میزدم. از سر لجبازی طلاهایم را در اوردم و گذاشتم لبه باغچه. در هم نیمه باز بود. دیگر یادم رفت چه بلایی سر طلاهایم امد. بعدازظهر  مادرم بهم گفت که طلاهایت کجاست ؟ من هم گفتم مگر انها برنداشتی؟ مادرم با تعجب گفت:مگر دست من است. من حسابی ترسیده بودم و بهش جریان را گفتم. کل بعدازظهر تا شب را گشتیم اما پیدایش نکردیم. همش گریه میکردم .مادرم حسابی عصبانی شده بود و دعوایم میکرد. قبل از خواب از خدا کمک خواستم. همان شب خواب امام زمان را دیدم  بسیار نورانی بود. فقط گفت با من بیا من هم با ایشان رفتم  به جایی رسیدیم  دستم را دراز کردم و ایشان طلاهایم را به من دادند.و رفتند. صبح که از خواب بیدار شدم.به مادرم خوابم را تعریف کردم. اون هم با خوشحالی گفت حتما پیدا میشود. طبق معمول لباسهایم را پوشیدم تا با مادرم برویم نانوایی. در انجا خانم محسنی را دیدیم  که بسیار مومن هستند. خوابم را تعبیر کرد. و از من سوالاتی شرسید من هم گفتم برگهای توی حیاط را ریختم در نایلکس و گذاشتم بیرون . خانم محسنی بهم گفت امام زمان من را برده است به انجا . سریع دوان دوان خودم را رساندم. خدا را شکر هنوز نایلکس انجا بود. ان را ریختم ودر لا به لای برگها طلاهایم را پیدا کردم.  این حقیقتیه که برام افتاد. من هیچوقت این خاطره را از یاد نخواهم برد.


یکشنبه 23 آذر 1393 - 17:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 4 کاربر از elham به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: lady / fakhteh / havadar4 / yasmangolla /
پرش به انجمن :

سایت گلزاریا برای محمدرضا گلزار تنها سایت گلزاریای واقعی ست محمدرضا گلزار ,سایت رسمی گلزاریا برای محمدرضا گلزار منعکس کننده اخبار کامل فیلم ها و سریال محمدرضا گلزار که عکس ها و پشت صحنه ها بصورت دانلود و اخبار اکران فیلم های رضا گلزار را اطلاع رسانی می کند