زمان جاری : دوشنبه 11 تیر 1403 - 4:42 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



محمدرضا گلزار,سایت گلزاریا
lida آفلاین



ارسال‌ها : 1588
عضویت: 1 /9 /1393
محل زندگی: تبريز
تشکرها : 1212
تشکر شده : 3573
پاسخ : 49 RE نگاه آشنا
امـــروز دیدمت...

اما چه دیدنی...

احوالم رو ندیدی...

نفسم به شماره افتاد

وقتی بیشتر نگاهت کردم

بغض بودو نگاه...

و قطره ای محبوس در
دیدگانم


دم و بازدم سینه ام دیگر نا
نداشت،


ضربان قلبم بود و هق هق نفس
هایم


نگاه کردنت آرمشی شد در
وجودم...


یاد شبی افتادم که می خواستم خانه
احساسم را


با تو بسازم کنار تو و برای
تو...


با رفتن تو...

من به سهم تمام موجودات عالم
گریستم


در سرزمین خیالم از هرکس سراغت را
گرفتم


نشانی از تو نبود...

ولی من لحظه ای دیدمت،

و پلک های خسته ام طاقت
نیاوردند


و بی امان بر چشمان خیسم تکرار
شدند


چه دقایقی...

نفسگیر و سخت...

خواستم هم بغض آسمان
شوم


گرچه باران هم از بی کسی اشکهایم
شرم می کند


من ماندم و یک دنیا خاطره و یک مشت
گلبرگ از جنس ماتم


می خواستم دنبالت بدوم

ولی یادم آمد که سهم دیگری
هستی!


چه تلخ است...

بدان بی تو بودن تنها، غمی
است.


که دردش را تاب نخواهم
داشت.


میدانم که دیر رسیدم...

کاش آن روزها دوباره تکرار
میشدند!


سهم من از تو بودن فقط نگاه
شد


ومن فقط...

از دوربرایت دست تکان می
دهم


و می دانم مرا بخشیده
ای...


فرشته ی زیبای من...

بدان که تمام وجودم مملو از تو
است


باور می کنی...؟

با
آخرین قطرات خونم ، نام تو را نوشته ام...


منی ک آرزوی دیدنت را حتی در خواب
داشتم...


امروز از نزدیک
دیدمت...


ولی...

وقتی دیدمت پاهایم مرا یاری
نکرد...


و مغزم به دلم اجازه نداد که
بایستم...


از کنارت که رد شدم!

شانه هایت خسته و افتاده
بود.


سر به زیر و آروم
میرفتی!


آنقدر، غرق درون
خودت بودی که منو ندیدی...!


یعنی واقعا...!

سنگینی یک نگاه
آشنا را حس نکردی...؟


خواستم سلامی کنم....

ولی ...

دنیایت آنقدر شکننده بود که پشیمان
شدم.


عبور کردم و خاطراتم زنده
شد...


روزهایی که فراموش
نمیشوند


ولی...

رنگ باخته اند و کمرنگ شده
اند!


ایستادم و نگاهت کردم.

دور شدنت را فراموش
نمیکنم....


زیرا که برای گذشته ای بر باد
رفته نیز احترام قائلم!


و هنوز امیدوارم ...



و باز در پایان
حرفهایم...!


نمیدانم چه حسی بود...

و نمیدانم چه باید
میکردم...


ولی...!

ای کاش چشمان معصومت...

حتی برای لحظه ای کوتاه
!


به چشمانم خیره می شد...

امضای کاربر :   من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از تو یادی نکنم،میشکنم....
سه شنبه 25 آذر 1393 - 09:31
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از lida به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: lilly / yalda / mulud /
پرش به انجمن :

سایت گلزاریا برای محمدرضا گلزار تنها سایت گلزاریای واقعی ست محمدرضا گلزار ,سایت رسمی گلزاریا برای محمدرضا گلزار منعکس کننده اخبار کامل فیلم ها و سریال محمدرضا گلزار که عکس ها و پشت صحنه ها بصورت دانلود و اخبار اکران فیلم های رضا گلزار را اطلاع رسانی می کند