زمان جاری : جمعه 08 تیر 1403 - 11:39 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



محمدرضا گلزار,سایت گلزاریا
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 316
نویسنده پیام
simsim آفلاین


ارسال‌ها : 59
عضویت: 9 /12 /1392
تشکرها : 36
تشکر شده : 76
شیوانا ۱۲ – فقط به خاطر او ! شیوانا ۱۱ – آهای ! مگر نمی بینی !


روزی شیوانا وارد روستایی شد و متوجه شد که بیماری عجیبی مردم روستا را فرا گرفته و هر روز عده زیادی از انسانها به خاطر این بیماری جان خود را از دست می دهند. مردم وقتی شنیدند شیوانا وارد دهکده آنها شده سراسیمه به حضورش شتافتند و از او خواستند تا دعایی کند و از خالق هستی بخواهد بیماری را از این دهکده دور سازد. شیوانا سری تکان داد و گفت این دهکده متعلق به شماست و بیماری نیز در دهکده شما شایع شده است. پس لاجرم باید کسی از اهالی همین دهکده که ارتباطش با خالق هستی بیشتر است این دعا را بخواند و البته من و شما هم در کنار او دست نیاز به سوی خالق دراز خواهیم کرد. پس بروید و نزدیکترین فرد به ناشناختنی را نزد من بیاورید.
مردم دور هم جمع شدند و پس از مدتی سه نفر را نزد شیوانا آوردند و گفتند که این سه نفر تمام سال لبشان به یاد ناشناختنی می جنبد و ذکر و کلامشان آفریننده کاینات است. شیوانا از آنها خواست تا دعا کنند و بیماری از روستا برود. آن سه دعا کردند ولی هیچ اتفاقی نیافتاد. شیوانا تبسمی کرد و گفت:” ارتباط اینها با ناشناختنی یکطرفه است. کسی را از اهالی این ده نزد من بیاورید که مستقیما با ناشناختنی هم کلام می شود!”
در این میان کودکی دست بلند کرد و گفت:” در نزدیکی دهکده چوپان پیری است که همیشه چوبش را سمت آسمان می گیرد و با ناشناختنی دعوا می کند! و آنقدر جدی حرف می زند که انگار دارد با یک موجود واقعی گفتگو می کند! ما او را دیوانه می خوانیم و برای همین در جمع ما نیست!”
شیوانا پرسید:” آیا بیماری به او و اعضای خانواده اش سرایت کرده است؟”
پاسخ دادند :” خیر او در خارج دهکده است و در کمال سلامت به سر می برد.”
شیوانا از مردم خواست تا چوپان را نزد او آورند. چوپان وقتی مقابل شیوانا ایستاد با عصبانیت پرسید:” مرا برای چه به اینجا آورده اید!؟”
شیوانا گفت:” ما در این دهکده در جستجوی فردی بودیم که مستقیما با خالق هستی بی واسطه صحبت کند و تو را یافتیم. از تو می خواهیم که با همان شیوه ای که همیشه با حضرت دوست صحبت می کنی از او بخواهی بیماری را از این دهکده دور سازد.”
چوپان لبخندی زد و از جا برخاست و چوبش را به سمت آسمان گرفت و گفت:” آهای ! مگر نمی بینی مردم دهکده از تو چه می خواهند!! خوب آنچه می خواهند را به ایشان بده! و وقت مرا مگیر!” و سپس سرش را پائین انداخت و رفت.
روز بعد همه بیماران به طرز عجیبی بهبود یافتند و هیچ نشانی ازبیماری در دهکده نماند. مردم حیرت زده گرد شیوانا جمع شدند و با سردرگمی از او پرسیدند:” چگونه کلام عابدان اثری نکرد و جمله نه چندان مودبانه چوپان مقبول افتاد!؟”
شیوانا تبسمی کرد و گفت:” عابدان با خدای ذهنی شان صحبت می کردند و این چوپان بی واسطه و مستقیم با خالق هستی صحبت کرد. عابدان خدای ذهنی شان را باور ندارند و این چوپان نه تنها به وجود خالق اطمینان دارد بلکه شبانه روز با او همکلام می شود. شما اگر جای ناشناختنی بودید حرف کدام را گوش می کردید و خواهش کدامیک را می پذیرفتید!؟ او که مودب است ولی شما را قبول ندارد و یا او که شما را با تمام وجود پذیرفته است!؟ دور شدن بیماری از دهکده نشان می دهد که ناشناختنی کدامیک را می پذیرد!
برچسب : تکنیک های موفقیت, خوشبختی, داستان های انگیزشی, داستان های شیوانا, داستان های کوتاه, روانشناسی, شیوانا, صحبت ستقیم با خالق هستی, فرامرز کوثری, مجله موفقیت, مقاله های منتشر شده, مهارت های زندگی, موفقیت, نوشته های فرامرز کوثری, نویسنده مجله موفقیت

جمعه 18 مهر 1393 - 21:50
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
simsim آفلاین



ارسال‌ها : 59
عضویت: 9 /12 /1392
تشکرها : 36
تشکر شده : 76
پاسخ : 1 RE فقط بخاطر او
یوانا با عده ای از شاگردان از راهی عبور می کردند. درکنار جوی آب و زیر درخت جوانی را دیدند که با شوق و جدیت فراوان مشغول مطالعه بود طوری که اصلا متوجه حضور شیوانا و جمع همراه او نشد. شیوانا لختی توقف کرد و از جوان پرسید :” برای چه اینچنین غرق مطالعه شده است و با این جدیت درس می خواند!؟” جوان لبخندی زد و گفت:” به سه دلیل ! اول اینکه پدر و مادرم از من قول گرفته اند سخت درس بخوانم و در آزمون ورودی ارتش امپراتور قبول شوم و به شغل آبرومندی برسم که آبروی خاندان را حفظ کنم. دلیل دوم این است که پدرم مرا ترسانده که اگر در آزمون ورودی قبول نشوم مرا به شلاق خواهد بست و درد و شکنجه بسیاری نصیبم خواهد شد و دلیل سوم هم این است که اگر در این آزمون پذیرفته نشوم مجبورم به کارهایی روی آورم که در شان من نیست و با کسانی همکار شوم که خودم را هم رده آنها نمی دانم و از این بابت مسلما رنج زیادی خواهم کشید!”یکی از شاگردان شیوانا سری تکان داد و گفت: ” جوان بیچاره هیچ راهی جز درس خواندن جدی و قبول شدن حتمی در آزمون ندارد.وقتی این همه ترس و قول و هراس وجود دارد او چگونه می تواند با این شوق و اشتیاق درس بخواند!؟”شیوانا سری تکان داد و گفت : همه این دلایل که این پسر گفت نمی توانند این شوق و جدیتی که می بینیم را در او زنده کنند!؟ عامل محرک او چیزی بسیار قوی تر از ترس و وحشت و محرومیت و از این قبیل قصه هاست. تنها یک هدف زیبا وپاک و مقدس می تواند تلاشی زیبا و تحسین برانگیز و کامل را شکل دهد. “سپس شیوانا رو به پسر کرد و گفت: ” اگر هر سه عاملی که گفتی از بین بروند! یعنی برای خانواده دیگر راه یافتن تو به درگاه امپراتور اهمیتی نداشته باشد و شکنجه و شلاقی هم در بین نباشد و فرصت کافی به تو داده شود تا بدون اینکه وارد بازار کار شوی باز سال دیگر در آزمون شرکت کنی ، آیا باز هم با این جدیت و سخت گیری درس را دنبال می کنی؟!”پسرک لبخندی زد و گفت: ” حق با شماست! یک دلیل دیگر هم هست که معمولا به کسی نمی گویم! آن هم این است که دل به دختری از همکاران پدر سپرده ام که شرط ازدواج با او یافتن شغلی آبرومندانه در درگاه امپراتور است. من بیشتر به دلیل اوست که این زحمت را به خودم هموار می کنم .”شیوانا سری به نشانه تشکر تکان داد و برای او آرزوی موفقیت کرد و از او جدا شد و راه خود را در پیش گرفت. چند قدم که از پسرک دور شدند شیوانا به سوی شاگردان بازگشت و گفت : ” هر وقت در جایی شوق و شور و هیجان بیش از حد را دیدید شک نکنید که در ورای این شوق عشقی بزرگ نهفته است. ترس و هراس و ابهام و وحشت هرگز نمی توانند شور و اشتیاق ایجاد کنند!” برچسب : تکنیک های موفقیت, داستان های انگیزشی, داستان های شیوانا, داستان های کوتاه, روانشناسی, شیوانا, فرامرز کوثری, فقط به خاطر او, قدرت عشق, مجله موفقیت, مقاله ها, مقاله های منتشر شده, مهارت های زندگی, موفقیت, نوشته های فرامرز کوثری, نویسنده مجله موفقیت

جمعه 18 مهر 1393 - 21:51
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
simsim آفلاین



ارسال‌ها : 59
عضویت: 9 /12 /1392
تشکرها : 36
تشکر شده : 76
پاسخ : 2 RE ازخودشان کمک بگیر
روزی مردی پارچه فروش نزد شیوانا آمد و از او برای حل مشکلش کمک خواست. شیوانا از او توضیح خواست. پارچه فروش گفت:” من در بازار دهکده مغازه ای دارم. بسیاری از مردم دور و نزدیک مرا می شناسند و برای خرید پارچه و لباس به مغازه من می آیند. چند هفته ای است که در ساعات پر مشتری روز ، چند پسر جوان که پدرانشان جزو افسران امپراتور هستند و کسی نمی تواند به آنها اعتراض کنند در فضای باز مقابل مغازه من شروع به شمشیر بازی و سروصدا می کنند و با اینکار مانع از ورود دختران و زنان و مشتریان با آبرو به مغازه ام می شوند. من هم سکوت می کنم و این مساله را تحمل می کنم . در واقع چون از پدرانشان واهمه دارم نمی توانم به آنها اعتراض کنم. اگر کار همینگونه پیش رود من ورشکست خواهم شد. برایم راهی پیدا کن!”
شیوانا سری تکان داد و گفت:” هر وقت در زندگی دچار مزاحمانی اینچنینی شدی که حریفشان نمی شوی ، از خودشان برای حذف خودشان کمک بگیر! فردا وقتی دوباره سروکله این جوانان پیدا شد مهربان و خندان داخل جمع آنان برو و برای ایشان بگو که شادی و سرخوشی و شمشیر بازی آنها تو را یاد ایام جوانی ات می اندازد و از آنها بخواه از امروز ساعتی خاص مقابل مغازه تو بیایند و به خاطر تو شمشیر بازی کنند و برای شادی تو و تجدید خاطره ایام جوانی ات سروصدابه راه اندازند و بعدبه ایشان بگو که تو حاضری برای اینکار بابت هر یکساعت سروصدا ، هر روز به هر کدام از آنها یک سکه طلا بدهی!”
پارچه فروش مات و مبهوت به شیوانا خیره ماند و از این راه حل عجیب یکه خورد و گفت:” چه می گوئید استاد!؟ من می گویم از سروصدای آنها در عذابم و شما می گوئید آنها را دعوت به اینکار کنم و حتی در مقابل به ایشان سکه طلا هم مزد دهم!؟”
شیوانا با لبخند گفت:”تو تا یک هفته چنین کن و هفته بعد نزدمن آی!
پارچه فروش قبول کرد و روز بعد همان چیزهایی را که شیوانا گفته بود برای مزاحمین گفت و هر روز هم به هر کدام از آنها یک سکه طلا مزد داد.
هفته بعد پارچه فروش نزد شیوانا آمد. شیوانا اینبار به او گفت:” فردا وقتی دوباره جوانان مزاحم نزد تو آمدند به آنها بگو که فرزندت را باید به مدرسه شمشیر بازی بفرستی و چون پول کم می آوری پس بابت هرساعت نمایش شمشیر زنی ایشان به جای یک سکه فقط می توانی به هرکدام نیم سکه طلا بپردازی!”
فردای آن روز وقتی مرد پارچه فروش این حرف را به جوانان مزاحم گفت آنها اعتراض کردند و گفتند که اینکار برای آنها مقرون به صرفه نیست و پارچه فروش اگر سروصدا و شمشیر بازی می خواهد باید قیمت را بالاتر ببردو تا زمانی که اینکار را نکند دیگر هرگز مقابل مغازه او شمشیر بازی نمی کنند و او دیگر نمی تواند خاطرات ایام جوانی اش را تجدید کند!؟”
هفته بعد پارچه فروش با خوشحالی نزد شیوانا آمد و گفت:” حق با شما بود استاد! از آن روز که قیمت را کم کردم و آنها قبول نکردند. هر روز این جوانان مزاحم از مقابل مغازه من ساکت و آرام عبور می کنند و با تصور اینکه من از آرامش آنها عذاب می کشم پوزخندی می زنند و جایی دیگر بساط سروصدای خود را پهن می کنند.”
برچسب : از خودشان کمک بگیر, تکنیک های موفقیت, داستان های انگیزشی, داستان های شیوانا, داستان های کوتاه, درمان ریشه ای, روانشناسی, شیوانا, فرامرز کوثری, مجله موفقیت, مقاله ها, مقاله های منتشر شده, مهارت های زندگی, موفقیت, نوشته های فرامرز کوثری, نویسنده مجله موفقیت, نگاه ریشه ای, نگاه سیستمی, نگاه کل نگر, کمک گرفتن

جمعه 18 مهر 1393 - 21:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
simsim آفلاین



ارسال‌ها : 59
عضویت: 9 /12 /1392
تشکرها : 36
تشکر شده : 76
پاسخ : 3 RE شفافیت راز رسیدن
روزی زرنگ ترین شاگردان شیوانا از او پرسید:” استاد! چگونه می توان به مقامی رسید که هر چه بخواهیم را بتوانیم بدست آوریم!؟” شیوانا گفت که بعدا جواب او را خواهد داد. اما همان روز از همه شاگردانش خواست تا هر کدام در جلسه بعد یک عدد سیب با خود بیاورند. جلسه بعد که همه سیبی در اختیار داشتند از آنها خواست مقابل دیوار بنشینند و سیب را روی چارپایه ای بگذارند و آنقدر به سیب زل بزنند که وقتی چشمانشان را بستند بتوانند پشت پلک های بسته شان عین سیب واقعی را دقیق و روشن و واضح ببینند.
برای اینکه شاگردان به این مرحله برسند روزها طول کشید. سرانجام پس از دو هفته همه شاگردان ادعا کردند که می توانند با چشم بسته سیب خودشان را به طور واضح و روشن و شفاف و کاملا دقیق ببینند. در واقع در طول این دو هفته آنها آنقدر در شکل و قیافه سیب خود غرق شده بودند که به طور کامل می توانستند آن را در ذهن خود ببینند.”
شیوانا از شاگردانش خواست تا چشمان خود را بسته نگه دارند و سیب درون ذهنشان را بچرخانند و به آن گازی بزنند و مزه آن را بچشند و به خاطر بسپارند.
دو هفته بعد همه شاگردان گفتند که قادرند سیب ذهنی خود را واضح و دقیق ببینند و در ذهن خود عطر و بوی آن را حس کنند و حتی سیب ذهنی شان را گاز بزنند و مزه آن را در دهان خود حس کنند.”
جلسه بعد شیوانا با اشاره به زرنگ ترین شاگردش گفت:” این دوست ما یک ماه پیش پرسید چگونه می توان به مقامی رسید که هر چه در دل بگردانیم را در دنیا بدست آوریم و من اکنون با توجه به تجربه ای که در رابطه باسیب داشتید می توانم بگویم که باید عین این تجربه را به طور وارون انجام دهید! یعنی باید تلاش کنید که بتوانید در ذهن خود چیزی را که می خواهید واقعی و شفاف و روشن ببینید و دور آن بچرخید و بودن آن را حس کنید و بویش را استشمام کنید و مزه اش را بچشید و خلاصه کلام در درون خود به آن برسید. به محض اینکه این اتفاق بیافتد بلافاصله در بیرون وجودتان آن چیز در اختیارتان قرار می گیرد. راز کاینات همین است!! شفاف و واضح و روشن بگو آنچه می خواهی را چگونه می بینی!؟ اگر گنگ و مبهم بگویی چیزی را می خواهی و خودت هم تصویر و تصور روشنی از آن چیز را نداشته باشی چگونه می توانی از کاینات انتظار داشته باشی که آن چیز را برایت فراهم سازد؟!”
برچسب : آگاهی, تکنیک های موفقیت, داستان های انگیزشی, داستان های شیوانا, داستان های کوتاه, درمان ریشه ای, روانشناسی, سایت رسمی داستان های شیوانا, شفافیت راز رسیدن, شیوانا, فرامرز کوثری, مجله موفقیت, مقاله ها, مقاله های منتشر شده, منبع رسمی داستان های شیوانا, مهارت های زندگی, موفقیت, نوشته های فرامرز کوثری, نویسنده مجله موفقیت, نگاه ریشه ای, هیچ شکفتنی لحظه ای نیست

جمعه 18 مهر 1393 - 21:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

سایت گلزاریا برای محمدرضا گلزار تنها سایت گلزاریای واقعی ست محمدرضا گلزار ,سایت رسمی گلزاریا برای محمدرضا گلزار منعکس کننده اخبار کامل فیلم ها و سریال محمدرضا گلزار که عکس ها و پشت صحنه ها بصورت دانلود و اخبار اکران فیلم های رضا گلزار را اطلاع رسانی می کند