loading...

محمدرضا گلزار ♥ گلزاریا

     نقد فیلم شام آخر           نقد فیلم شام آخر       ((جيرانى)) با دو اثر پيشين خود نشان داد كه به موضوع زنان و مشكلات عاطفى و

delnia2000 بازدید : 495 جمعه 08 آذر 1392 زمان : نظرات (0)

 

 

 نقد فیلم شام آخر

 

 

 

 

 

 نقد فیلم شام آخر

 

 

 

((جيرانى)) با دو اثر پيشين خود نشان داد كه به موضوع زنان و مشكلات عاطفى و اجتماعى آنها علاقه مند است, لذا در چهارمين فيلم بلند خود باز هم به سراغ زنى ديگر و مشرقى ديگرى مى رود.
در ((قرمز)), ((هستى مشرقى)) دختر كتابفروشى بود كه پاى برهنه از جور شوهر, در خيابان مى دويد. در ((آب و آتش)), ((على مشرقى)) نويسنده اى بود كه در نقش ناجى زنى ظاهر مى شد كه شوهرش او را به فساد كشيده است و در ((شام آخر)) يكى ديگر از مشرقى هاى ((جيرانى)) از مشرقى ديگرى طلاق مى گيرد, و فيلم تا صحنه مرگ او را دنبال مى كند.
كاملا آشكار است كه اين فيلمساز به آدمهاى روان پريشى كه عشق و زندگى بيمارگونه اى دارند علاقه مند است و مى خواهد ازدواجهاى توإم با افسردگى و مشكلات روانى يكى از طرفين و مخصوصا مردان را به نمايش درآورد.
عشق و جنايت دو بال همسان فيلم اخير اين فيلمساز هستند ولى با اين همه ((شام آخر)) نه اثر عشقى از كار در آمده است و نه جنايى; بلكه بيشتر قصد دارد مشكلات و سرنوشت شوم ((ميهن مشرقى)) را پس از طلاق نشان دهد.
((محسن مشرقى)) شوهر نه چندان ايدهآل ((ميهن)) از ديدگاه خويش, خود را مردى متعارف مى انگارد كه شرعا مى تواند مانع فعاليتهاى اجتماعى همسرش شود, ولى صبورى مى كند و هيچ نمى گويد. اما ((ميهن)) چنين رفتارى را متعلق به گذشته مى داند و معتقد است كه شوهرش نمى تواند خود را با فعاليتهاى فرهنگى و اجتماعى او تطبيق دهد.
((محسن)) در عين بدبينى و شكاكى به ((ميهن)), به همسرش علاقه مند است ولى هرگز اين عشق را ابراز نمى كند و دوست دارد زنش, آدمى مطيع و حرف گوش كن باشد و مانند مادرش و ديگر زنان سنتى از خانه بيرون نرود. همين تفكرات باعث مى شود تا ((ميهن)) از شوهرش گريزان باشد و تنها به خاطر دخترش ((ستاره)), 26 سال با همسرش زندگى كند. ((ستاره)) هم كه بين دو فرهنگ متضاد گير افتاده است نمى داند در جامعه اى كه ميان فرهنگهاى سنتى و مدرن گرفتار آمده, حق را به پدرش بدهد و يا به مادرش.
البته كارگردان به خوبى و با استفاده از هنر معمارى و بحثهايى كه در باره آن در فيلم پيش مىآيد به گونه اى به تقابل سنت و مدرنيسم اشاره مى كند. وى از ديد خود اثرش را تفسير كرده و با يارى ديگر عواملى چون فيلمنامه, بازيگرى, فيلمبردارى و نحوه تدوين, برداشت خودش را از زندگى زنى مطلقه كه درگير ماجرايى عشقى مى شود, به مخاطب منتقل مى كند.
((ميهن)), ((ستاره)) و ((آفاق)) سه شخصيت مهم زن در ((شام آخر)) ـ كه هر كدام نماينده اى از سه نسل ايران مى باشند ـ , در زندگى خويش درگير عشقهايى غير متعارف شده اند و همان مسإله مسير زندگى آنها را تغيير داده است.
((ميهن مشرقى)) زنى 45 ساله است كه دكتراى معمارى دارد و در مقطع فوق ليسانس در دانشكده معمارى و شهرسازى تدريس مى كند. وى به هنر و تدريس آن بسيار علاقه مند است و اينها به تمامى در تزئينات محيط زندگى و كار وى مشهود است. او در عين داشتن تحصيلات بالا و موفقيت در اجتماع, در زندگى خانوادگى خود دچار مشكل است. ((ميهن)) چنان از شوهر خود مى ترسد كه حتى حساب دقايق ورود به خانه اش را نيز دارد و وقتى شوهر با عصبانيت در مراسم سخنرانى او ظاهر مى شود, رشته كلام را از دست مى دهد و سكوت اختيار مى كند و در عوض ((محسن)) شروع به بد و بيراه گفتن به او مى كند و شخصيت وى را در نزد دانشجويانش تخريب مى نمايد.
زن با وجودى كه زندگى مرفهى دارد و كاملا مدرن و با تجهيزات امروزى زندگى خويش را سپرى مى كند, هنر سنتى را مى ستايد و از ساخت و سازهاى مدرن و برجهايى كه روز به روز در شهرهاى بزرگ, مى رويند به عنوان ضد ارزش ياد مى كند.
((ستاره)) دختر اين دو مشرقى, كه دانشجوى ((ميهن)) نيز مى باشد, مى داند كه مادرش بيمارى قلبى دارد و در بخشccu بسترى است و پدر نبايد به او سخت بگيرد. ((ستاره)) طى يك فداكارى و على رغم ميل ((ميهن)) به خاطر نجات مادرش, پدر را متقاعد مى كند كه تقاضاى طلاق كند. البته هيچ كدام از طرفين تمايلى به طلاق ندارند. ((ميهن)) هنوز هم مى تواند تا پايان عمر اخلاق شوهرش را تحمل كند و از طرفى ديگر نمى خواهد دخترش به عنوان فرزند يك زن مطلقه در جامعه سركوب شود و ((محسن)) مى گويد كه به همسرش علاقه دارد, ولى بالاخره با اصرارهاى عجيب و غريب ((ستاره)) اين طلاق صورت مى گيرد.
((ستاره)) در اين ميان هنوز نتوانسته است مقصرى براى اين ماجرا بيابد. او فكر مى كند اشتباه از پدران آن دو بوده كه به اجبار دختر عمو و پسرعمو را به ازدواج هم در آورده اند.
((ستاره)) كه به ((مانى)) يكى از دانشجويان مادرش, علاقه مند است; مى پندارد اين علاقه بين هر دو طرف پايدار است, لذا از پدرش مى خواهد كه او را همراه ((مانى)) براى ادامه تحصيل تا سطح دكترا به ايتاليا بفرستد. ((محسن)) نيز كه هنوز هم پس از طلاق به زنش شك دارد, اين درخواست دخترش را مى پذيرد, به شرطى كه به اين طريق برگ برنده اى در اختيار خود داشته باشد و بتواند رفتار همسر سابقش را كنترل كند. 
((آفاق)) سومين زن شاخص ((شام آخر)) است. وى دايه و خدمتكار ((ميهن)) است و تمامى ماجراى فيلم خاطره و فلاش بكى است كه توسط ((آفاق)) پس از مرگ ((ميهن)) در زندان و براى بازجوى زندان تعريف مى شود. اين پيرزن در 14 سالگى به همسرى مردى 51 ساله در آمده و چون عقيم بوده است, حكم طلاقش صادر شده و با ديدن ((ميهن)) او را چون بچه نداشته اش بزرگ كرده و وى تنها دليل عشق و ادامه زندگى او شده است. ((آفاق)) هنوز هم در ميانسالى ((ميهن)) براى او لالايى مى خواند و محرم اسرارش است. 
((ميهن)) تمامى خاطرات زندگى مشترك خود با ((محسن)) را در دفترى نگاشته و در آن از شوهرش به عنوان جنگجويى اسطوره اى ياد كرده است كه پدر شدن را فقط براى فرار از كودكى پذيرفته است ولى وى با تولد ((ستاره)) شكفته شده و لذت مادر بودن را به تمامى درك كرده است. او زنى است كه هيچ گاه با عشق زندگى نكرده است, چرا كه همگان او را بدون اين نياز خواسته اند و نمى دانستند اگر درون او تهى از عشق باشد, لبريز از نفرت مى شود. او وقتى روى زمين مى ايستد, لاجرم نمى تواند از عشق زمينى بگريزد. لذا هميشه زندگى سرد و خالى از عشقى با همسرش داشته است. اين دفتر خاطرات, بدون تمايل ((ميهن)) به دست ((مانى)) مى افتد و او با اشتياق تمام سرگذشت زن را مى خواند و با درك روحيه لطيف ((ميهن)), به وى علاقه مند مى شود. ((مانى)) پسرى 24 ساله و هم سال ((ستاره)) است كه مادرش را در پنج سالگى از دست داده است و حال پدرش براى او غذا مى پزد و وى زيپ پاره شلوار پدر را زير چرخ خياطى مى دوزد.
((محسن)) بدون اينكه از علاقه درونى ((مانى)) به همسر سابقش اطلاعى داشته باشد و حتى قبل از آن, صرفا جهت آزار روحى ((ميهن)) نامه اى به حراست دانشگاه مى نويسد و عنوان مى كند كه اين استاد زن با دانشجويان پسرش روابط آزاد و غير اخلاقى دارد. ((ميهن)) در اوج ناراحتى خود نگه دار است ولى ((ستاره)) بعد از مطلع شدن از محتواى نامه, پدرش را به باد ناسزا مى گيرد و مى گويد كه هيچ مردى در زندگى مادرش نيست و وى حق ندارد او را به لجن بكشد. اما ((ميهن)) به دخترش اعتراض مى كند كه دختر نبايد به پدرش توهين كند و هر چه باشد آن مرد پدر اوست و وى بايد احترامش را نگاه دارد.
وقتى ((ميهن)) دفتر خاطراتش را به اصرار ((مانى)) نزد پدر وى كه ناشر است مى برد تا به دست چاپ سپرده شود; پدر مانى كه هم سن خود ((ميهن)) است, به وى مى گويد: ((عروس من مى شى؟)) زن كه متوجه شده ((مانى)) در انتهاى دفتر او نوشته است: ((من عاشقت شده ام, عشق زمينى, عشق آدميزاد به آدميزاد.)) با تعجب به ناشر مى گويد كه او چگونه پدرى است كه راضى شده وى را براى پسر جوان خود خواستگارى كند. مرد هم از زندگى همراه عشق دم مى زند و پسرش را فردى منطقى مى داند كه با علم به موقعيت او, از وى خواسته است تا استادش را براى او خواستگارى كند. ((ميهن)) صريحا اعلام مى كند كه ((مانى)) فقط دانشجوى خوب اوست و در ضمن وى ديگر نمى خواهد قربانى خواستهاى مرد ديگرى شود.
اما اين ماجرا به همين جا ختم نمى شود و ((ستاره)) كه مى انگارد ((مانى)) به او علاقه مند است و به زودى با وى ازدواج خواهد كرد از مادرش مى خواهد كه ((مانى)) و خواهر او ((آناهيتا)) را همراه خودشان براى سفر تحقيقاتى در مورد مساجد نايين به آن شهر ببرند تا بتوانند عكسهاى بهترى بگيرند.
((ميهن)) به اصرار ((ستاره)), از جنس همان پافشاريهايى كه براى طلاق او از ((محسن)) داشت, اجازه مى دهد آن خواهر و برادر نيز در سفر همراه او و دخترش باشند. غافل از آنكه تمامى اصرارهاى ((ستاره)) براى اين است كه ((مانى)) را در موقعيتى قرار دهد تا از وى خواستگارى كند. اما ((مانى)) چنين قصدى ندارد و به ((ستاره)) مى گويد كه او را مثل خواهرش مى داند و خيال دارد با زنى ديگر ازدواج كند. ((ستاره)) از اين سو مىآشوبد و ((مانى)) از آن سو, طى تماسى تلفنى در هتل سنتى نايين به ((ميهن)) مى گويد كه وى فقط شاگرد بااستعداد او نيست بلكه او را دوست مى دارد.
((ميهن)) كه نمى داند چگونه خود را از نگاه مظلومانه و در عين حال پر از اشتياق ((مانى)) پنهان كند, از هر موقعيتى استفاده مى كند تا از ديد او بگريزد, اما ((مانى)) بر خلاف ديگر جوانان, در حالى كه گويا كاملا مسإله را درك مى كند, در كمال خونسردى و آرامش, به آرامى و با حركات پخته يك مرد دنياديده خود را در معرض ديد ((ميهن)) قرار مى دهد. زن رشته سخن را به دست مى گيرد و از معمارى نايين سخن مى گويد و ((مانى)) به جاى عكس گرفتن از بناهاى سنتى از زن عكس مى گيرد و از عشق مى گويد.



((مانى)), ((ميهن)) را چون بنايى اصيل و قديمى, باارزش مى داند و حاضر نيست او را با صد ساختمان زيبا و نوساز عوض كند. او چروكهاى صورت ميهن را ديده و حاضر است به جاى ازدواج با دختران جوان, با او پيمان زندگانى ببندد.
وقتى ((ستاره)) متوجه قضايا مى شود مى پندارد كه مادرش مسبب اين اوضاع است و به ((ميهن)) مى گويد كه پدرش حق داشته در باره او فكرهاى بدى داشته باشد. دختر به حالت قهر به تهران و نزد پدرش بازمى گردد و تمامى ماجرا را براى او عنوان مى كند و ديگر نه به كلاس درس مادرش مى رود و نه به خانه او.
((ميهن)) كه ناخواسته در اين بازى گرفتار شده است, در دانشگاه با ((محسن)) روبه رو مى شود كه او را از كلاس درس بيرون كشيده و مى خواهد كه از اعمال گذشته اش توبه كند تا وى او را ببخشد و دوباره با هم ازدواج كنند. وقتى ((ميهن)) اعلام مى كند كه خطايى مرتكب نشده تا بخواهد از وى ببخش بطلبد, دعوا بالا مى گيرد و مرد دخترعمو و همسر سابقش را كتك مى زند و در اين هنگام ((مانى)) كه شاهد تمامى ماجرا بود به دفاع از ((ميهن)) با ((محسن)) درگير مى شود. ((محسن)) از ((مانى)) و ((ميهن)) شكايت مى كند و پرونده زن پس از پى گيرى در دادگاه به حراست دانشگاه فرستاده مى شود.
((ميهن)) هر چقدر براى مسوولين حراست توضيح مى دهد كه هيچ ارتباطى با هيچ كدام از دانشجويانش ندارد, آنها نامه ((محسن)) را علم مى كنند و مى گويند اگر خطاكار نيست چرا ((ستاره)) حاضر به ديدن وى نمى باشد و شوهرش او را طلاق داده است. ((ميهن)) كه در تنگنا قرار گرفته, با تهديد به اخراج خود و ((مانى)) از دانشگاه روبه رو مى شود و در نهايت مجبور مى گردد به درخواست مسوول حراست اعتراف نامه اى بنويسد و همه اتهامات را قبول كند. زن در اوج ناعلاجى روى كاغذى عين جملاتى را كه ((مانى)) برايش نوشته بوده, مى نويسد و امضا مى كند.
پس از آنكه آبرو, شغل, زندگى و موقعيت ((ميهن)) از دست مى رود, اين تنها ((مانى)) است كه پشت در به انتظار او مانده است و زن طى يك تصميم ناگهانى به وى اعلام مى كند كه اگر هنوز هم خواستار ازدواج با اوست, وى به اين امر رضايت مى دهد در حالى كه مى داند با اين كارش پا بر روى احساسات دخترش گذاشته است.
((ميهن)) كه به گناه نكرده اعتراف كرده و نزد همگان رسوا شده است, چاره اى جز ازدواج براى خود نمى داند, لذا نامه اى براى ((ستاره)) مى نويسد و دليل اين كارش را براى او توضيح مى دهد و مى نويسد كه هر وقت مانند او زن بشود, ماجرا را درك خواهد كرد و فرق بين عشق و هرزگى را خواهد دانست.
((ميهن)) پس از ازدواج با ((مانى)) همراه او به شمال كشور مى رود و ((ستاره)) كه تحت تإثير رفتار و گفتار پدرش قرار گرفته است نزد مادر مى رود و شب هنگام وقتى ((ميهن)) به همراه همسر جديد خود به اتاقشان در ويلا مى روند, با يك اسلحه شكارى آن دو را مى كشد و تا صبح بالاى سر اجساد مى نشيند و بعد به پليس خبر مى دهد. 
تا اينجاى ماجرا, تمامى اتفاقات توسط ((آفاق)) و با برشهايى به چهره وى كه در حال حكايت كردن وقايع است ـ كه حتى بسيارى از آنها را نمى توانسته ديده و يا شنيده باشد ـ, بيان مى شود و پس از اين تماشاگر شاهد است كه ((آفاق)) به همراه نامه ((ميهن)) به ملاقات ((ستاره)) مى رود.
((محسن)) نيز به زندان آمده و از اين كار دخترش پشيمان است. اما دختر دچار جنون شده و دايم از مادرش حرف مى زند و آخرين نماى فيلم روى چهره ((ستاره)) بسته مى شود در حالى كه با پريشانى ((مامان, مامان)) مى گويد.
((جيرانى)) كه گويا قصد دارد با انتخاب نام ((ميهن)) به سرزمين مادرى, مام وطن و اصالت ريشه ها اشاره كند, در اين فيلمش نسبت به دو اثر قبلى خود ابتكار به خرج مى دهد و دو مشرقى را در مقابل هم قرار مى دهد و سومين مشرقى را كه قاتل است تا مرز ديوانگى پيش مى برد.
((مانى)) شخصى است كه زندگيش با يك مشرقى پيوند مى خورد ولى از آن جايى كه ((جيرانى)) مى خواهد هميشه شخصيتهايش را درگير حوادث و مشكلات عجيبى بكند, اين مرد نيز نمى تواند كمكى به ((ميهن)) بكند. البته كارگردان توجيه قابل قبولى براى تمايل ازدواج ((مانى)) با ((ميهن)) در اثرش جاى نمى دهد. علاقه يك جوان به زنى ميانسال حتما دلايلى دارد و مخاطب تنها برداشتى كه از ديده ها و احساس خود دارد اين است كه پسر به واسطه رشته درسيش و مهارت استادش در نحوه تدريس معمارى و تبيين هنر سنتى و مدرن به او علاقه مند شده است و يا اينكه مرگ مادر در كودكى بهانه اى بوده تا او در جوانى با ازدواج با زنى كه 21 سال از او بزرگتر است, احساس كند مادرى ديگر يافته است و همسرش مى تواند پناهگاهى براى رشد و تكاپوى شخصيت او باشد.
((مانى)) خيلى صريح فقط عنوان مى كند كه ((ميهن)) را دوست مى دارد و حال اين علاقه چگونه به وجود آمده و آيا از همان هنگامى كه ((مانى)) به جاى گوش دادن به درس استادش, تصوير او نقاشى مى كرده است, اين حس در درون او بوده يا نه; چيزى است كه بيننده بايد خود از لابه لاى گفتگوها و نماهاى مختلف فيلم درك كند.
((ميهن)) اولين شامش را در حالى با ((مانى)) مى خورد كه در نايين هستند و مانى در حضور همه مى گويد, با اينكه به سنتها و هنرهاى قديميان علاقه مند است ولى زنده ها را نيز دوست دارد و با همين سخن ((ميهن)) از سر ميز غذا برمى خيزد و مى رود. آخرين شام ((ميهن)) و ((مانى)) نيز در حالى صرف مى شود كه ((ستاره)) پيدايش شده و با رفتارى آشفته بعد از متلك گويى به آنها, هر دو را به قتل مى رساند.
((جيرانى)) در حسن ختام آثار سه گانه اش سعى دارد با پختگى در فيلمنامه و كارگردانى اثر, نسبت به فيلمهاى قبلى خود پرشى داشته باشد. اما نكته بسيار مهمى كه مى تواند تمام ساختار و گره داستانى كار را زير سوال ببرد اين است كه اگر قرار است ((ميهن)) متجدد باشد و شوهرش فردى مرتجع; چگونه است كه زن دايم از سنتها دم مى زند و حتى در سفر به نايين هتلى بسيار زيبا و سنتى را براى اقامت انتخاب مى كند. از طرفى اگر مرد با افكار مردمان سده هاى قبل زندگى مى كند پس چرا تمام غيرت و تعصبش را براى زنش به خرج مى دهد و مانند يك پدر متجدد و امروزى اصلا هيچ اعتراضى به رفت و آمدهاى دخترش با ((مانى)) ندارد و حتى حاضر مى شود بدون اينكه حرفى از ازدواج آن دو در ميان باشد, در فكر تهيه بورسيه تحصيلى براى آنها باشد. در چنين شرايطى عقل سليم حكم مى كند كه اگر قرار است مرد عقب مانده و سنتى باشد و با نوع لباس پوشيدن, گريم چهره و طرز سخن گفتن چون مردان خشك و مقدس نما باشد, پس چرا اين حساسيت خويش را در مورد دخترش به كار نمى گيرد و مى گذارد ((ستاره)) با ((مانى)) به گردش و ميهمانى برود و هيچ كنترلى در مورد او اعمال نشود!
چنين به نظر مىآيد كه يا ((جيرانى)) با توجه نكردن به اين مهم, امرى بديهى را سرپوش گذاشته است و يا اينكه قصد داشته بگويد ((محسن)) مردى نامتعادل است كه رفتارى جنونآميز دارد و قصدش از تعصبات بى مورد در مورد همسرش, فقط نشان دادن سلطه و قدرت خود بر اوست, چرا كه تحمل موقعيت ((ميهن)) را ندارد و فكر مى كند كه او با موفقيت در اجتماع و محل كارش موجب عجز و حقارت او خواهد شد!
در كل مى توان با توجه به آمار و ارقام ازدواج جوانان با زنانى كه سالهاى جوانيشان را پشت سر گذاشته اند, چنين برداشت كرد كه ((جيرانى)) سعى دارد اين بار, سرنوشت زنان فيلمهايش را در چنين موقعيتى نيز رقم بزند و با جسارتى كه در ديگر آثارش نيز كاملا مشهود بوده, دست روى مسايلى بگذارد كه با عرف و اخلاق سر و كار دارد و برخى از مردم نسبت به ديدن آن و حتى سخن گفتن در موردش حساسيت دارند. 
و ما همچنان منتظريم تا ببينيم آيا اين فيلمساز باز هم به سراغ مشرقيان خواهد رفت و يا اينكه ديگر سوژه هايى جديد براى آثار جديدترش يافته است.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic

سایت محمدرضا گلزار - گلزاریا

محمدرضا گلزار سوپر استار ایران و ستاره ای محبوب است !

این سایت منعکس کننده فعالیتهای هنری,ورزشی, سینمایی , فیلم ها و سریال ها , کنسرت ها , موزیک های جدید و دانلود , ... محمدرضا گلزار است که با حضور طرفداران اداره می گردد.

اطلاعات کاربری
ویژه نامه .realgolzaria 1.2.3.4 هدیه تولد رضا جان

دانلود مجله گلزاریا شماره 1و2

نایت اسکین

دانلود مجله گلزاریا شماره 1و2

نایت اسکین

دانلود مجله گلزاریا شماره 3

نایت اسکین

دانلود مجله گلزاریا شماره 3

نایت اسکین

ویژه نامه شماره 4 گلزاریا

نایت اسکین

شماره 4 مجله گلزاریای واقعی

کدهای اختصاصی
گلزاریا در شبکه های اجتماعی
جستجو برای آخرین خبرها از محمدرضا گلزار
جستجو
کد جستجو در وبلاگ با گوگل

در اين سایت
در كل اينترنت
سایت گلزاریا برای محمد رضا گلزار

جدیدترین اخبار فیلم و سریال محمد رضا گلزار را در سایت رسمی گلزاریا دنبال کنید !

تمامی فعالیت های موسیقی و ترانه های ریززار بصورت مداوم در این سایت آبدیت می شود.

همچنین کانال آپارات گلزاریا تنها کانال پر بازدید مربوط و مرتبط به گلزار است که دنبال کنندگان زیادی نیز دارد.

برای دیدن عکس ها , کلیپ ها , بیوگرافی و تمامی فیلم ها و سریال ها و اخبار ایشان از منو سایت استفاده نمایید .